بدون شرح!!!

روزی منصور دوانقی خلیفه جبار عباسی، در محضر امام صادق علیه‏السلام نشسته بود.
مگسی آمد و روی بدن منصور نشست و او را گزید.
منصور آن را رد کرد.
همان مگس بار دیگر آمد و منصور را گزید.
برای چندمین بار مگس بازگشت.
منصور که عاصی شده بود رو به امام صادق علیه‏السلام گفت: خداوند برای چه مگس را آفرید؟
امام بی‏درنگ فرمود: «برای این‏که افراد جبار و متکبر را خوار کند». به این ترتیب امام صادق علیه‏السلام چهره واقعی منصور را به او نشان داد.

امید

امید 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد   

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت  

روزی که کمترین سرود بوسه است 

و هر انسانی برای هر انسانی برادری است

روزی که مردم دیگر در خانه‌هایشان را نمی‌بندند

قفل افسانه‌ای است و قلب برای زندگی بس است... 

روزی که معنای هر سخن، دوست داشتن است تا تو به خاطر آخرین حرف به دنبال سخن نگردی.  

روزی که آهنگ هر حرف زندگی است تا من به خاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم.  

روزی که هر لب ترانه‌ای است تا کمترین سرود بوسه باشد.  

روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی و مهربانی با زیبایی یکسان شود  

روزی که ما برای کبوترهایمان دانه بریزیم... 

و من آن روز را انتظار می‌کشم حتی روزی که دیگر نباشم...

روزه سکوت!

 روزه سکوت!

دیگر نمی نویسم!

دراین شب تاریک

نه مهتابی

نه ستاره ای

نه چراغی

نه شمعی

چه کسی می خواند؟

برای که بنویسم؟

ماه را پشت ابر سیاه پنهان کرده اند

ستاره هایم را ربوده اند

چراغ ها را شکسته اند

شمع ها را سوزانده اند

قلم ها را شکسته اند

دیگر نمی نویسم!

تا روزنه ای بیابم

شاید کورسویی

شعاع نوری

یاری ام کند.

دیگر فریاد نمی زنم

دهانم را بسته اند

صدایی به جایی نمی رسد

چه فریادی!

بازار مسگرهاست

فریاد در این غوغا

گم است.

آنچه شنیده نمی شود

فریاد مردم است

تا تعطیلی بازار

روزه سکوت می گیرم

منتظر می مانم

تا نوری بتابد

برای نوشتن

تا گوشی بیابم

برای گفتن

تا آن روز

با همه آنان

که سرود آزادی سر داده اند

وداع می کنم

می روم!

تا خورشیدی بیابم

برای طلوع

مأذنه ای بیابم

برای فریاد

قلمی بیابم

برای نوشتن

به کجا؟

شاید به دنبال سهراب

پشت هیچستان .  

... به نقل از وبسایت دکتر مهدی

ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم.....

ق ی ا م

خرداد خونین

روزهای قرمز

و شبهای ملتهب

پیکرهای زخمی

بر بلندای آوای خشم

قربانی آرمان لگدکوب شده

طنین فریاد

و صدای بی رحم گلوله

یاد آور نبردی نابرابر

در رویارویی

چکمه های قدرت

با

مشتهای گره کرده

برق آتش کلمه

جهیده از حنجره های بی تاب

خورشید را در روز، پشت ابرهای شرم پنهان

و شبها را روشن کرده

طنین بلند شجاعت

بر آمده از سینه های تنگِ

زنان و مردان خشمگین، آنان

که همچون امواجی خروشان

- نه چون کهنه برگهای پاییزی، در دستان باد سهمگین زمستانی-

پنجه افکنده در تلاشی سخت

در دیار نیاکان

که تا زمزمه آزادی،

لالایی خواب شیرین کودکانه نگردد

که تا آزادی واقعیتی باشد، نه افسانه

تبلوری عظیم از رویایی دیرین

که عطرش جانها را سرمست و

نسیمش در صبحگاه

درفش کهن "مرز و بوم" را

به اهتزاز در آورد.......

 

شعری از لام.سین