روزی منصور دوانقی خلیفه جبار عباسی، در محضر امام صادق علیهالسلام نشسته بود.
مگسی آمد و روی بدن منصور نشست و او را گزید.
منصور آن را رد کرد.
همان مگس بار دیگر آمد و منصور را گزید.
برای چندمین بار مگس بازگشت.
منصور که عاصی شده بود رو به امام صادق علیهالسلام گفت: خداوند برای چه مگس را آفرید؟
امام بیدرنگ فرمود: «برای اینکه افراد جبار و متکبر را خوار کند». به این ترتیب امام صادق علیهالسلام چهره واقعی منصور را به او نشان داد.
امید
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسانی برای هر انسانی برادری است
روزی که مردم دیگر در خانههایشان را نمیبندند
قفل افسانهای است و قلب برای زندگی بس است...
روزی که معنای هر سخن، دوست داشتن است تا تو به خاطر آخرین حرف به دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف زندگی است تا من به خاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانهای است تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما برای کبوترهایمان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار میکشم حتی روزی که دیگر نباشم...ق ی ا م
خرداد خونین
روزهای قرمز
و شبهای ملتهب
پیکرهای زخمی
بر بلندای آوای خشم
قربانی آرمان لگدکوب شده
طنین فریاد
و صدای بی رحم گلوله
یاد آور نبردی نابرابر
در رویارویی
چکمه های قدرت
با
مشتهای گره کرده
برق آتش کلمه
جهیده از حنجره های بی تاب
خورشید را در روز، پشت ابرهای شرم پنهان
و شبها را روشن کرده
طنین بلند شجاعت
بر آمده از سینه های تنگِ
زنان و مردان خشمگین، آنان
که همچون امواجی خروشان
- نه چون کهنه برگهای پاییزی، در دستان باد سهمگین زمستانی-
پنجه افکنده در تلاشی سخت
در دیار نیاکان
که تا زمزمه آزادی،
لالایی خواب شیرین کودکانه نگردد
که تا آزادی واقعیتی باشد، نه افسانه
تبلوری عظیم از رویایی دیرین
که عطرش جانها را سرمست و
نسیمش در صبحگاه
درفش کهن "مرز و بوم" را
به اهتزاز در آورد.......
شعری از لام.سین